ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

پسر کاکل زری مامان

اب بازی ایلیا

سلام..گل پسری...قند عسلی.. کلی این چند روزه کارهای جور واحور کردی.... دیروز با دوستای مامانو بابات که فسقلی هاشون هم دوست های تو هستن رفتیم باغ. .توی استخر هم کلی شنا کردیم...تو هم همش تو اب بودی و با دوست هات اب بازی میکردی.. .خلاصه خیلی بهت خوش گذشت...اما شب اینقدر خسته بودی توی ماشین خوابیدی منم گفتم چه پسری که به موقع خوابید.... اما........ ساعت 3 شب بلند شدی و بد خواب شدی و همش نق میزدی..اخه تو عادته وقتی خیلی خسته ای بر عکس خوابت بد میشه و جونم بگه برات تا ساعت 6 صبح همش توی تختت غلت میزدی تا خوابت برد.... دیشب هم بابایی شام برده بودمون بیرون بعدش هم رفتیم کنار اب و شما هم همش توی اب مشغول اب بازی بودی و یکسره م...
31 تير 1391

تولد دوست های ایلیا

سلام گل پسرم...... فردا تولد دو تا از دوست های ایلیاس..... شاینا عسل و اهورا جیگر.....هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اینم کیک تولد... اینم عکس شاینا عسل......تولدت مبارک       اینم یه عکس دو نفره از شاینا و اهورا جان...     ایشالله هر دوتاتون زیر سایه پدر مادراتون هزار ساله باشید... بوسسسسسسس                           اینم هدیه ی مجازی ایلیا برای شاینا و اهورا جان.... http://www.flashfunpages.com/surp...
28 تير 1391

مریضی ایلیا

سلام...دردونه مامان...جیگرم پسر گلم پریشب رفته بودیم عروسی تو هم حسابی رفته بودی توی حس و همش میرقصیدی و بالا و پایین میپریدی قربون اون رقصیدنت بشم عشقم گل پسرم دیروز سرما خوردی..مامان خیلی ناراحت شد خدا کنه پسرم زود زود  خوب بشه امروز هم چون مریضی یکم بی حوصله هستی ولی قربونت بشم آروم نشستی و با ماشین هات بازی میکنی... پسر گلم همیشه بدون که مامانو بابا عاشقتن   ...
26 تير 1391

دوست داشتن های ایلیا

سلام گل پسرم..... عشق مامان...نفس مامان...جیگرم...نمیدونی از اینکه تو رو دارم چقدر خوشحالم.. اول بگم که حرف زدنت خیلی خوب شده..ماشالله دیگه راحت حرف میزنی...بعضی وقت ها هم یه چیزهایی میگی که اصلا میمونم که چطور این جواب به ذهنت رسید... خیلی هم فضول شدی اگه حوصلت سر بره توی خونه به قول معروف از دیوار راست هم بالا میری...بعضی وقت ها همش باید بگم ایلیا نکن...ایلیا  میشکنه...ایلیا بشین... هر روز بیشتر به من وابسته میشی نمیدونم چیکارت کنم که یکم وقتت رو با بابات بگذرونی...دلم هم نمیاد هنوز کوچیکی بذارمت مهد و کودک... عاشق پارک رفتنی..   دوست داری همش توی پارک بدوی... وقتی پسر عمت مهدی میان اینجا د...
22 تير 1391

مسافرت

سلام خشمل مامان ...عسل مامان.... ببخشید که زودتر نتونستم بیام و عکس های مسافرت رو بذارم آخه سرم خیلی شلوغ بود..... خوب اول از همه بگم که تو جه پسر گلی بوی و خیلی با تو مسافرت خوش گذشت و از اونجا که با بابا جون و مامان جون و خاله سارا رفته بودیم اصلا حوصلت سر نرفت...هر چند دو شب اول که اصفهان بودیم موقع خواب گریه میکردی و میگفتی میخوام تو اتاق خودم بخوابم...اما بعد عادت کردی.. بقیه در ادامه مطلب........ اول رفتیم اصفهان خونه ی مامان بزرگ مامانت و عموی مامانت خیلی خوش گذشت..همه جاهای دیدنی رو رفتیم..مخصوصا میدان امام که تو عاشق اسب هاشی...اینم عکس هاش     اینجا هم چهلستونه   &nbs...
17 تير 1391

اندر احوالات ایلیا

سلام....خشمل مامان..طلای مامان.. و اما اندر احوالات ایلیا..... پسر گلم اول بگم که چقدر حرف زدنت روان تر شده.همه چی رو دیگه میدونی اما به زبون خودت میگی... خیلی پسر خوبی بودی توی این هفته بجز چند بار که شیطونی کردی ..چند بار با بابات رفتی بیرون کلی با هم خوش گذروندین بعد میومدین خونه و برای من تعریف میکردین  ..دیگه هر وقت بابا رحیم میخواد بره بیرون دنبالش گریه میکنی که منم میام فقط هم دوست داری با موتور بری وقتی بابا میخواد با ماشین بره کلید ماشینو قایم میکنی که با موتور ببردت. خاله سارا رو خیلی دوست داری. .همش دوست داری بری خونه بابا جون که با سارا بازی کنی..و مامان جون برات پفک بخره.. وقتی بهت میگم کیا رو دوست د...
16 تير 1391

برگشتیم

سلاممممممممممممممممممم ما برگشتیم از سفر....از همه ی دوستانی که توی این مدت بهمون سر زدن ممنونیم...بوسسسسسسسس برای همتون مرسی مامان امیر که مرتب بهمون سر میزنی.. ایشالله سر فرصت تمام عکس های مسافرت رو براتون میذارم.. ...
13 تير 1391
1